کاوه آهنـــــــــــــگر(مشهد کـاوه)

مطالب آموزنـــــــده و انگیزشی (عکس نوشته)

کاوه آهنـــــــــــــگر(مشهد کـاوه)

مطالب آموزنـــــــده و انگیزشی (عکس نوشته)

کاوه آهنـــــــــــــگر(مشهد کـاوه)
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

 

🎶 گلپونه ها
 


دریافت
مدت زمان: 2 دقیقه 52 ثانیه

  • مجید

*دوستان گرامی*

گروهی از استادان متعهد و متخصص زبان پارسی در تلاشی زیبا و درخور سپاس برای بسیاری از واژگان عربی ادغام شده در زبان زیبای پارسی، برابری درست و روان را برگزیده‌اند تا پارسی زبانان و ایران دوستان بتوانند به مرور آن واژگان را به‌جای واژه‌های پرکاربرد جایگزین کرده و به‌کار بندند.

به جای ابتدا، بگو نخست

به جای ابتدایی‌ترین، بگو ساده‌ترین

به جای ابتلاء، بگو دچار

به جای ابتکار، بگو نوآوری

به جای ابدیت، بگو همیشگی

به جای ابن‌سینا بگو پورِ سینا ب

ه جای اتباع، بگو شهروندان

به جای اتحاد، بگو همبستگی

به جای اتفاق افتاد، بگو رخداد

به جای اتفاق افتادن، بگو رخ دادن

به جای اتفاقات، بگو رویدادها

به جای اجتناب، بگو دوری

به جای اجتناب‌ناپذیر، بگو پیشگیری ناپذیر

به جای اجرت، بگو دستمزد

به جای اجناس، بگو کالاها

به جای اجیر، بگو مزدور

به جای احترام، بگو ارج

به جای احتمالا، بگو شاید - چه بسا

به جای احتیاج، بگو نیاز

به جای احتیاط، بگو پروا

به جای احدی، بگو هیچ‌کسی

به جای احسان، بگو نکویی

به جای احسنت، بگو آفرین

به جای احضار کردن، بگو فراخواندن

به جای احیانا، بگو شاید

به جای اخاذی بگو زورگیری

به جای اخبار، بگو تازه‌ها

به جای اختراع، بگو نوآوری

به جای اختلاط، بگو درهمی

به جای اختناق، بگو خفگی - فشار - تنگنا ب

ه جای اخذ، بگو دریافت

به جای اخطار، بگو هشدار

به جای اخلاف، بگو جانشینان

به جای اخوت، بگو برادری

به جای اخوی، بگو برادر

به جای اخیرالتأسیس بگو نوبنیاد - نوساز

به جای اخیرا، بگو به تازگی

به جای ادوار، بگو دوره‌ها

به جای اذان بگو بانگ نماز

به جای اذیت، بگو آزار

به جای ارائه طریق کردن، بگو پیشنهاد کردن

به جای ارائه کرد، بگو رو کرد

به جای اراضی، بگو زمین‌ها

به جای ارامنه، بگو ارمنیان

به جای اربعین ،بگو چله

به جای ارتجاع بگو واپسگرایی

به جای ارتعاش، بگو لرزش

به جای ارتفاع، بگو بلندی

به جای ارزاق، بگو خواروبار

به جای ارسال کردن، بگو فرستادن

به جای ارشد، بگو بزرگتر

به جای ارفاق، بگو آسانگیری

به جای ارکان، بگو پایه‌ها

به جای اریکه بگو تخت

به جای اریکه فرمانروایی، بگو تخت فرمانروایی

به جای از اول، بگو از آغاز

به جای از این جهت، بگو از این رو

به جای از این طریق، بگو از این روش

به جای از این قبیل، بگو از این دست

به جای از این نظر، بگو از این رو

به جای از آن جمله، بگو از آن میان

به جای از آن روز به بعد، بگو پس از آن روز

به جای از بین بردن، بگو از میان بردن

به جای از جانب، بگو از سوی

به جای از جمله، بگو از دسته - از آنگونه

به جای از حیث، بگو از دید

به جای از طرف دیگر، بگو از سوی دیگر

به جای طریق، بگو راه

به جای از قدیم، بگو از دیر باز

به جای ازدواج بگو، زناشویی، پیوند

به‌ جای اساس، بگو بنیاد

به‌ جای اساسنامه، بگو بنیادنامه

به‌ جای اساسی بگو بنیادی - بنیادین

به جای اسبق، بگو پیشین

به جای استحصال، بگو برداشت

به جای استحضار، بگو آگاهی

به جای استحقاق، بگو شایستگی - سزاواری

به جای استحمام، بگو خودشویی

به جای استحکامات، بگو سنگربندی ها

به جای استدعا می‌کنم، بگو خواهش می‌کنم، درخواست می‌کنم

به جای استراحت کردن، بگو آسودن - درازکشیدن

به جای استراق سمع، بگو شنود

به جای استرداد، بگو واپسدهی

به جای استشمام، بگو بو کردن- بوییدن

به جای استشهاد، بگو گواهی

به جای استعفا، بگو کناره‌گیری

به جای استعمال، بگو کاربرد

به جای استفاده، بگو به‌کارگیری

به جای استفاده، بگو کاربرد

به جای استقامت، بگو پایداری

به جای استقبال، بگو پیشواز

به جای استقرار، بگو برپایی

به جای استقلال، بگو خودسالاری

به جای استمرار، بگو ادامه - پیوستگی

به جای استناد، بگو گواهمندی

به جای استنباط، بگو برداشت

به جای استهزاء، بگو ریشخند

به جای استهلاک، بگو فرسایش

به جای استیجاری، بگو کرایه‌ای

به جای استیضاح بگو بازخواست

به جای استیلاء، بگو چیرگی

به جای اسرار، بگو رازها

به جای اسراف، بگو ریخت و پاش

به جای اسطوره، بگو افسانه

به جای اسقاطی، بگو ناکارآمد...

 

  • مجید

هر کاری کردیم پشت سرمون حرف زدن... هر شکلی شدیم پشت سرمون حرف زدن... خودمونی شدیم...! گفتن جلفه...؟ سر سنگین شدیم ...! گفتن مغروره؟ تا خندیدیم...! گفتن سبکه؟ تا اخم کردیم...! گفتن خودشو میگیره؟ ساده شدیم ...! گفتن احمقه؟ تحویل نگرفتیم...! گفتن خودشیفته س؟ خاکی شدیم...! گفتن داره آمار میده؟ وقتی حرف زدن و جوابشونو دادیم...! گفتن دیدی حق با ماست لجش گرفته؟ وقتی حرف زدن و جوابشونو ندادیم...! گفتن دیدی حق با ماست لال شده؟ هرجور شدیم این جماعت بیکار یه چیزی گفتن...!؟ این مردم هیچ وقت احترام گذاشتن به عقاید همو یاد نمیگیرن... پس برای خودت زندگی کن

  • مجید

قالی ها رو ای برادران فرش کنید، همه رو یک اندازه
میشکال رو بیارین و بگین، فوت کنه توی ساز

 

 

  • مجید

انسان های صبور معمار شخصیت و زندگی خود هستند ، انسان های عجول تخریب گر و ضربه زننده به خودند ، آنها که آرام و متین هستند مورد علاقه جامعه و مردمند ، آنها که دستپاچه و جرقه هستند خود را منزوی می کنند ، عجله در خرید و فروش ، عجله در ازدواج و طلاق ، عجله در سخن گفتن و خیلی عجیب عجله در دریافت عذاب الهی همه  دود سوزانی دارد که چشمان ما تحمل آن را ندارد ، در آیه ۶ سوره رعد آمده : و از تو با عجله پیش از تقاضای خوبی تقاضای عذاب می کنند با این که قبلاً مشابه آن را دیده اند ، و همانا پروردگارت صاحب مغفرت است برای مردم بر ستمی که می کنند و البته پروردگار تو سخت کیفر هم هست ،

  • مجید

 


دریافت
مدت زمان: 2 دقیقه 2 ثانیه

عجب کلیپ آموزنده‌ای تقدیم به شما بزرگواران

  • مجید

  • مجید

  • مجید

 

 

*اصالت چیست*

در روزگاران قدیم درب قصر یکی از پادشاهان لکه سیاهی افتاده بود خادمین درباریان هر کاری می‌کردند و هر جا که ممکن بود رفتند ولی نتوانستد لکه را از بین ببرند.   مرد فقیری از این موضوع مطلع شد گفت من می‌دانم چرا درب قصر پادشاه سیاه شده است، مرد فقیر را پیش پادشاه بردند. پادشاه از آن مرد فقیر علت لکه سیاه درب را پرسید. مرد فقیر در جواب‌ پادشاه گفت داخل درب گرانبهای قصر شما کِرمی هست که دارد از داخل درب را  می‌خورد. پادشاه به او خندید و گفت ای مردک مگر می‌شود در داخل درب کرم زندگی کند. مرد فقیر گفت، ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد پادشاه گفت باشه دستور می‌دهم درب را خراب کنند اگر نبود گردنت را میزنم. مرد بیچاره پذیرفت. وقتی در را شکافتند دیدند کِرمی زیر قسمت سیاهی لکه رنگ وجود دارد. پادشاه از پاسخ او خوشش آمد و دستور داد مرد فقیر را به گوشه ای از آشپزخانه برده  و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند. روز بعد پادشاه که سوار بر مرکب یکی از اسبانش شد بود رو به مرد فقیر کرد و گفت  این بهترین اسب من است نظر تو چیست. مرد فقیر گفت شاید این اسب در تند دویدن بهترین باشد که هست  ولی یک ایرادی نیز دارد پادشاه سوال کرد، ای مرد بگو ببینم چه ایرادی؟ مرد فقیر گفت این اسب در اوج دویدن هم که باشد وقتی رودخانه ای ببیند به درون آب میپرد پادشاه باورش نشد، برای امتحان صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه‌ای گذشت، اسب با دیدن رودخانه، سریع خودش را درون آب انداخت. پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند. وقتی فقیر را نزد پادشاه آوردند، پادشاه از او سوال کرد مردک بگو دیگر چه می‌دانی؟ مرد که به شدت می‌ترسید با ترس گفت: می‌دانم که تو *شاهزاده نیستی،*!! پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت، پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم؟؟! مادرش بعد کمی طَفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم. من و شاه از داشتن بچه بی‌بهره بودیم، و از به تخت نشستن برادرزاده‌های شاه هراس داشتیم. وقتی یکی از *خادمان دربار* تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم.   بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد. پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست و از سر دانایی او پرسید.  مرد فقیر گفت: *علت سیاهی در* را از آنجایی فهمیدم که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود. *علاقه اسب به آب* را چون پاهایش پشمی بود و کُلک داشتند فهمیدم که در زمان کُره بودن در زمان چریدن در چراگاه حتما روزی از شیر گاومیشی خوراک کرده و حتما به آب تنی علاقه‌مند شده. پادشاه پرسید *اصالت مرا چگونه فهمیدی؟* فقیر گفت: من پاسخ دو سئوال مهم زندگی‌ات را به تو دادم. ولی تو به جای پاداش *دو شب مرا به گوشه ای از آشپز خانه فرستادی و‌ غذای پسمانده درباریان دادی.* چون این کار تو را *دور از کرامت یک شاهزاده* دیدم، فهمیدم تو شاهزاده نیستی. یادمان باشد *خصایص ما انسان‌ها  ذاتی است* *هیچگاه آدم کوچک بزرگ نمی‌شود*، و برعکس هیچ وقت بزرگ و بزرگ‌زاده کوچک نمی‌شود  *نه هر گرسنه‌ای، فقیر است* *و نه هر بزرگی، بزرگوار* بس‌ *نتیجه می‌گیریم* مهم *اصالت و ریشه* آدماست و در چه مکتب و مسلکی و چگونه محیطی تربیت یافته است. *تو اول بگو با کیان زیستی* *که تا من بگویم که تو کیستی*

  • مجید

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮐﺎﺭ ﺍﺻﻠﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﺑﺮﺳﯽ ﻋﺸﻘﯽ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻋﺸﻘﯽ ﺑﯽ ﺗﻮﻗﻊ ﻭ ﺑﯽ ﭼﺸﻤﺪﺍﺷﺖ ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻦ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻣﺤﺘﺎﺟﯿﻢ ﻭ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺩﺭﯾﻎ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ. ﺧﺪﻣﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﻭﺷﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﺪﯾﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﭘﺎﻻﯾﺶ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ،ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ 🌷

  • مجید

می‌گویند مردی زیرک از همسایه‌اش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید در جوابش گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، مرد زیرک دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به مرد زیرک داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از مرد زیرک خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. مرد زیرک گفت دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگر دیگ هم می‌میرد؟ و جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی‌زاید. دیگی که می‌زاید حتما مردن هم دارد. این حکایت اغلب ما مردم است هرجا که به نفع ما باشد عجیب‌ترین دروغ‌ها و داستان‌ها را باور می‌کنیم اما کوچک‌ترین ضرر را بر نخواهیم تابید.

  • مجید

  • مجید

  • مجید

متوجه زبان تان باشید! 
ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ 
ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !
ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !
ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ 
ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !
ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﺑﮕﻮ : عالیم !
ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !
ﺑﮕﻮ : سلامت باشی
ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !
ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !
ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ !

  • مجید

حکایت

دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . . 

در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :

من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟

و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است!

ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه . . .

  • مجید

این متن فوق العادست

  • مجید

کتابک انتظار  -- دانستنیهایی از امان زمان(عج) و وظایف مادر عصر غیبت

  • مجید

زاویه دید به زندگی

راننده تاکسی گفت  میدونی #بهترین شغل دنیا  چیه؟

گفتم  :  چیه ؟

گفت: 
راننده تاکسی.

خندیدم. راننده گفت: 
جون تو... 
هروقت بخوای میای سرکار، هروقت نخوای نمیای، هر مسیری خودت بخوای می‌ری، هروقت دلت خواست یه گوشه می‌زنی بغل استراحت می‌کنی، مدام آدم جدید می‌بینی، آدم‌های مختلف، حرف‌های مختلف، داستان‌های مختلف.

موقع کار می‌تونی #رادیو گوش بدی، می‌تونی گوش ندی، می‌تونی روز بخوابی شب بری سر کار.

هر کیو دوست داری می‌تونی سوار کنی، هر کیو دوست نداری سوار نمی‌کنی، #آزادی و راحت.

دیدم راست می‌گه، گفتم: 
خوش به حالتون.

راننده گفت: 
حالا اگه گفتی #بدترین #شغل دنیا چیه؟

:گفتم: 
چی؟راننده گفت: 
#راننده تاکسی.

و ادامه داد: 
هر روز باید بری سرکار، دو روز کار نکنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، از صبح هی کلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، کمردرد.

:با این لوازم یدکی گرون، یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا می‌شه، هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری، هرچی آدم عجیب و غریب هست 
سوار ماشینت می‌شه، همه هم ازت طلبکارن.

حرف بزنی یه جور، حرف نزنی یه جور، 
رادیو روشن کنی یه جور، رادیو روشن نکنی یه جور. 

#دعوا سر کرایه، دعوا سر مسیر، دعوا سر پول خرد، تابستون‌ها از گرما می‌پزی، زمستون‌ها از #سرما کبود می‌شی. هرچی می‌دویی آخرش هم لنگی.

:به راننده نگاه کردم. راننده خندید و گفت: 
#زندگی همه چیش همین‌جوره. هم می‌شه بهش خوب نگاه کرد، هم می‌شه بد نگاه کرد.

  • مجید

برای کسانی که به شما حسادت میکنند....
اینگونه دعا کنید
پرودگارا اگر کسی طاقت دیدن سعادت مرا
ندارد، چنان به او سعادت بده که سعادت مرا
از یاد ببرد

  • مجید

قالی ها رو ای برادران فرش کنید، همه رو یک اندازه
میشکال رو بیارین و بگین، فوت کنه توی ساز

دریافت

 

  • مجید