دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . .
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است!
ندا آمد که : تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه . . .
خندیدم. راننده گفت: جون تو... هروقت بخوای میای سرکار، هروقت نخوای نمیای، هر مسیری خودت بخوای میری، هروقت دلت خواست یه گوشه میزنی بغل استراحت میکنی، مدام آدم جدید میبینی، آدمهای مختلف، حرفهای مختلف، داستانهای مختلف.
موقع کار میتونی #رادیو گوش بدی، میتونی گوش ندی، میتونی روز بخوابی شب بری سر کار.
هر کیو دوست داری میتونی سوار کنی، هر کیو دوست نداری سوار نمیکنی، #آزادی و راحت.
دیدم راست میگه، گفتم: خوش به حالتون.
راننده گفت: حالا اگه گفتی #بدترین #شغل دنیا چیه؟
:گفتم: چی؟راننده گفت: #راننده تاکسی.
و ادامه داد: هر روز باید بری سرکار، دو روز کار نکنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، از صبح هی کلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، کمردرد.
:با این لوازم یدکی گرون، یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا میشه، هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری، هرچی آدم عجیب و غریب هست سوار ماشینت میشه، همه هم ازت طلبکارن.
حرف بزنی یه جور، حرف نزنی یه جور، رادیو روشن کنی یه جور، رادیو روشن نکنی یه جور.
#دعوا سر کرایه، دعوا سر مسیر، دعوا سر پول خرد، تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از #سرما کبود میشی. هرچی میدویی آخرش هم لنگی.
:به راننده نگاه کردم. راننده خندید و گفت: #زندگی همه چیش همینجوره. هم میشه بهش خوب نگاه کرد، هم میشه بد نگاه کرد.
با اینکه دلتنگت میشم عزیزم ولی خوب شد رفتی بارتو بستی مگه یادم میره با اون همه درد چه جوری زوری پیشم مینشستی تو که سن و سالی نداری ای یار یه دستت به پهلوت یه دست به دیوار کی آخه تووو خونش نقاب میبنده دلم تنگ روته نقابو بردار کی آخه تووو خونش نقاب میبنده دلم تنگ روته نقابو بردار فکر میکنی خبر ندارم چی شده زهرا ، فکر میکنی علی نمیدونه سیلی خوردی فکر میکنی رو چادرت جا پا رو ندیدن ، فکر میکنی رو در رد خون ها رو ندیدن وا اما خدانگهدار علی از کوچه چیزی رو به رو حسن نیارید خدانگهدار شبا بالا سر حسین یه کاسه آب بزارید خدانگهدار فکر زینبم تو کربلا با آه و زاری خدا واسه هیشکی نیاره مردم خدا هیشکی داغ مادر نبینه الهی تو فال کسی نیافته بره رو قبر مادرش بشینه با هر داغی میشه یه جوری سر کرد ولی وای از داغ نبود مادر خدا واسه هیشکی نیاره مردم ببینی که صورت کبوده مادر خدا واسه هیشکی نیاره مردم ببینی که صورت کبوده مادر منی که داغ مادرم آه صبرمو برده خدارو شکر مادر من که زمین نخورده شکر خدا کسی جلو روم لگد نزد بهش شکر خدا کسی جلوم حرف بد نزد بهش باور ندارم سر همین یه ضربه دیگه من مادر ندارم باور ندارم دیگه سایه مادرم رو روی سر ندارم باور ندارم پر و بال دلم رفته و پر و بال ندارم
ز جهان دل برکندم تا شوری پیدا کردم ز جهان دل برکندم، تا شوری پیدا کردم تو سیه گیسو کردی، چون مجنون صحرا گردم هروایه هروایه یارم ولیم توریایه اری خدا چه بکم دلبر دل و کی دایه
ز تو گر دل برگیرم، دیگر از غم می میرم به خدا دور از رویت، از جان شیرین سیرم هروایه هروایه یارم ولیم توریایه اری خدا چه بکم دلبر دل و کی دایه
شب هجران جای می، خوناب دل می نوشم ز خیالت برخیزد، بوی گل از آغوشم هروایه هروایه یارم ولیم توریایه اری خدا چه بکم دلبر دل و کی دایه
ز جهان دل برکندم، تا شوری پیدا کردم تو سیه گیسو کردی، چون مجنون صحرا گردم