- ۱ نظر
- ۰۶ آذر ۰۳ ، ۱۱:۲۹
هر کاری کردیم پشت سرمون حرف زدن... هر شکلی شدیم پشت سرمون حرف زدن... خودمونی شدیم...! گفتن جلفه...؟ سر سنگین شدیم ...! گفتن مغروره؟ تا خندیدیم...! گفتن سبکه؟ تا اخم کردیم...! گفتن خودشو میگیره؟ ساده شدیم ...! گفتن احمقه؟ تحویل نگرفتیم...! گفتن خودشیفته س؟ خاکی شدیم...! گفتن داره آمار میده؟ وقتی حرف زدن و جوابشونو دادیم...! گفتن دیدی حق با ماست لجش گرفته؟ وقتی حرف زدن و جوابشونو ندادیم...! گفتن دیدی حق با ماست لال شده؟ هرجور شدیم این جماعت بیکار یه چیزی گفتن...!؟ این مردم هیچ وقت احترام گذاشتن به عقاید همو یاد نمیگیرن... پس برای خودت زندگی کن
قالی ها رو ای برادران فرش کنید، همه رو یک اندازه
میشکال رو بیارین و بگین، فوت کنه توی ساز
میگویند مردی زیرک از همسایهاش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید در جوابش گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، مرد زیرک دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به مرد زیرک داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از مرد زیرک خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. مرد زیرک گفت دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگر دیگ هم میمیرد؟ و جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد. این حکایت اغلب ما مردم است هرجا که به نفع ما باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
متوجه زبان تان باشید!
ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ
ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !
ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !
ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ
ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !
ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﺑﮕﻮ : عالیم !
ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !
ﺑﮕﻮ : سلامت باشی
ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !
ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !
ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !
ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ !
حکایت
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . .
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است!
ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه . . .
زاویه دید به زندگی
راننده تاکسی گفت میدونی #بهترین شغل دنیا چیه؟
گفتم : چیه ؟
گفت:
راننده تاکسی.
خندیدم. راننده گفت:
جون تو...
هروقت بخوای میای سرکار، هروقت نخوای نمیای، هر مسیری خودت بخوای میری، هروقت دلت خواست یه گوشه میزنی بغل استراحت میکنی، مدام آدم جدید میبینی، آدمهای مختلف، حرفهای مختلف، داستانهای مختلف.
موقع کار میتونی #رادیو گوش بدی، میتونی گوش ندی، میتونی روز بخوابی شب بری سر کار.
هر کیو دوست داری میتونی سوار کنی، هر کیو دوست نداری سوار نمیکنی، #آزادی و راحت.
دیدم راست میگه، گفتم:
خوش به حالتون.
راننده گفت:
حالا اگه گفتی #بدترین #شغل دنیا چیه؟
:گفتم:
چی؟راننده گفت:
#راننده تاکسی.
و ادامه داد:
هر روز باید بری سرکار، دو روز کار نکنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، از صبح هی کلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، کمردرد.
:با این لوازم یدکی گرون، یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا میشه، هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری، هرچی آدم عجیب و غریب هست
سوار ماشینت میشه، همه هم ازت طلبکارن.
حرف بزنی یه جور، حرف نزنی یه جور،
رادیو روشن کنی یه جور، رادیو روشن نکنی یه جور.
#دعوا سر کرایه، دعوا سر مسیر، دعوا سر پول خرد، تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از #سرما کبود میشی. هرچی میدویی آخرش هم لنگی.
:به راننده نگاه کردم. راننده خندید و گفت:
#زندگی همه چیش همینجوره. هم میشه بهش خوب نگاه کرد، هم میشه بد نگاه کرد.